مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافر كوچولو

بارداری

عزیز دل مامان می خوام از اول برات تعریف کنم. از لحظه ای که حضور قشنگ تو رو در وجودم حس کردم.اون لحظه اونقدر خوشحال بودم که تا نیم ساعت از خوشحالی گریه می کردم . آخه حدود 3 سال بود که من و بابایی منتظرت بودیم. در دوران بارداری مخصوصا 6 ماهه اولش اصلا اذیتم نکردی و ساکت و آروم به تکامل مشغول بودی.اما از اول ماه هفتم پدرمو درآوردی. خیلی شیطون شده بودی وروجک من. تموم شب باید نشسته می خوابیدم. این وضع تا موقع زایمانم ادامه داشت. هر چند اون سه ماه خیلی بهم سخت گذشت، اما در کل دوران بارداریم بهترین دوران زندگیم بود. آخه با یک انتظار شیرین همراه بود. انتظار در آغوش گرفتن پاره تنم، پسر نازم.      &...
26 دی 1391
1